۱۳۸۸ آذر ۳, سه‌شنبه

من از خیانت همسرم مطلع هستم، چکار باید بکنم؟


حامد زمان‌های زیادی را به بهانه ی کار در اداره یا به بهانه ی این که به باشگاه می‌رود در محیط بیرون می‌گذراند و همیشه دیر وقت به خانه باز می‌گشت او با رفتارش مرا گول زدو به من این طور القا کرد که مرا دوست دارد .


حامد زمان‌های زیادی را به بهانه ی کار در اداره یا به بهانه ی این که به باشگاه می‌رود در محیط بیرون می‌گذراند و همیشه دیر وقت به خانه باز می‌گشت او با رفتارش مرا گول زدو به من این طور القا کرد که مرا دوست دارد .

من و حامد در حال جشن گرفتن دهمین سال ازدواحمان بودیم که او به من گفت : شخص دیگری را دوست دارد. این مطالب را مهرناز 37 ساله می‌گوید .
او مادر سه پسر هشت ، شش و دو ساله است . من واقعا بعد از شنیدن این صحبت شک زده شدم و از رستوران بیرون آمدم. او چه جوری توانسته بود چشمانش را ببندد و این صحبت‌های را به من انتقال دهد .؟ آیا او تا این حد بیرحم شده است ؟ من این موضوع را از قبل پیش بینی کرده بودم و حدس می‌زدم که در آینده ای نه چندان دور همچین اتفاقی پیش خواهد آمد .

حامد زمان‌های زیادی را به بهانه ی کار در اداره یا به بهانه ی این که به باشگاه می‌رود در محیط بیرون می‌گذراند و همیشه دیر وقت به خانه باز می‌گشت . او نه در تربیت بچه‌ها به من کمگ می‌کرد نه در کارهای منزل . همه ی کارهای به دوش من افتاده بود ، او حتی شب‌های آنقدر دیر به خانه باز می‌گشت که بچه‌ها به خواب می‌رفتند و در حسرت دیدن پدرشان اشک می‌ریختند .

من برای تمام این جریانات و برای تمام اتفاقاتی که پیش می‌آمد تنها خودم را سرزنش می‌کردم . من و حامد حتی دیگر رابطه ی زناشویی نیز نداشتیم . به تازگی حامد فقط تلاش می‌کند که وزنش را کاهش دهد و از وزن زیادی که دارد فاصله بگیرد . شاید مشکلات ما تا حدودی به خانواده‌هایمان بر می‌گردد. من و حامد هنگامی که هر دو خیلی جوان بودیم با هم در جریان یک رژیم غذایی آشنا شدیم . در این مرکز و کلینیک افراد به دیگری کمک می‌کنند تا شخص مقابل انگیزه بگیرد و بتواند وزنش را کم کند.در طی این جریانات و ارتباط‌هایی که با همدیگر داشتیم به هم علاقه مند شدیم و زمانی که می‌خواستیم با همدیگه ازدواج کنیم ، من 20 کیلو وزن کرده بودم و حامد 50 کیلو وزن کرده بود . بعد از ازدواج ، ما به ماه عسل رفتیم .
در اولین سالگرد ازدواجمان ، من باردار شدم و اولین پسرمان به دنیا آمد . من به خاطر نگه داری از فرزندمان مجبور شدم از کاری گه داشتم استعفا بدهم . در همان زمان حامد ترفیع شغلی گرفت و مقام بالاتری را نسبت به قبل در شرکتی که در آنجا استخدام بود به دست آورد.

--------------------------------------------------------------------------------

در ترفیعی که گرفته بود با دختری به اسم شیده همکار شده بود ، او 28 ساله بود ورزشکار و خیلی جذاب . او بعد از مدتی حامد را با رفتارهایش با خود همراه کرده بود . حامد گاهی در میان صحبت‌هایش می‌گفت : که هر روز ناهار را در شرکت با شیده می‌خورد و یا این که او را به خانه اش می‌رساند اما من هر شب تا دیر وقت بیدار می‌ماندم تا حامد بیاید و شام را با یگدیگر بخوریم اما او هر وقت که می‌رسید می‌گفت گرسنه نیست یا این که شام خورده است و من هم یا شام سرد می‌خوردم یا این که از ناراحتی شام را که درست کرده بودم دور می‌ریختم .

حامد همیشه در این فکر بود که می‌تواند با او ازدواج کند به همین دلیل در دهمین سالگرد ازدواجمان به من گفت که شخص دیگری را دوست دارد اما من چون این موضوع را حدس می‌زدم هیچ چیزی در جواب نگفتم و فقط آنجا را ترک کردم .

یک روز بدون این که حامد بفهمد نزد شیده رفتم و با او صحبت کردم ، بدون این که هیچ دعوا یا نزاعی بین ما در بگیرد شیده قبول کرد که از زندگی حامد بیرون برود و روابظ‌شان محدود به روابط بین دو همکار باشد و به من قول داد این موضوع بین ما دونفر بماند و او این موضوع را به حامد نگوید . از آن روز به بعد که من پیش شیده رفتم رفتار حامد خیلی بدتر شد ، شب‌های دیگر اصلا به خانه نمی‌آمد من حیلی نگران حامد شده بودم نمی‌دانستم باید چه کاری انجام دهم در عین حال هیچ جیز به حامد نیز نمی‌گفتم .

این موضوع به مدت دو هفته ادامه داشت تا بالاخره حامد دست از این رفتارش برداشت و اولین لبخند و محبت را بعد از مدتها به من و فرزندانمان ابراز داشت . من تا حدودی از خنده ی او ترسیدم آیا همه چیز روبه بهبودی بود ؟ آیا حامد سابق برگشته بود ؟ آیا شیده چیزی به حامد گفته بود ؟ همه ی این آیاها در ذهن من می‌چرخیدند تا بعد از یک هفته متوجه شدم که حامد به حامد که در سابق بود تبدیل شده است .

در این مدت به خودم بسیار فکر کردم چرا حامد ، شیده را جایگزین من کرده بود به همان‌اندازه که شیده زیبا بود من هم زیبا بودم این رفتار حامد چه دلیلی می‌توانست داشته باشد ؟ در بررسی‌ها و تعمقات بسیاری که داشتم به این موضوع پی بردم من به دلیل این که بعد از سه زایمان چاق شده بودم دیگر جذابیت سابق را برای حامد نداشتم به همین دلیل دوباره رژیم‌های غذایی ام را آغاز کردم .

مشاور:
اکنون آیا ببینیم دلایلی که مهرناز به آنها فکر می‌کرد و فکر می‌کرد همسرش به خاطر چاقی بیش از حد او است که رهایش کرده و به دنبال زن دیگری رفته است آیا درست می‌باشد یا اینکه دلیل دیگری دارد ؟ اکنون به صحبت‌های حامد گوش می‌دهیم


--------------------------------------------------------------------------------

حامد 37 ساله میگوید :
من می‌توانم این موضوع و رابطه ای که با شیده را داشتم در خفا نگه دارم و توضیحانی راجع به جزئیات آن ندهم اما ترجیح می‌دهم که این مساله برای مهرناز روشن شود به همین دلیل این موضوع را شر ح می‌دهم .

من مهرناز و فرزندانم را دوست داشتم اما به دلایلی که شرح خواهم داد بعد از مدتی دل بسته ی شیده شدم . من و مهرناز نیز مانند تمام زن و شوهرها وقتی را برای صحبت کردن با دیگری اختصاص می‌دادیم اما همیشه وقتی که من با مهرناز حرف می‌زدم او در تمامی صحبت‌های من می‌پرید و مدام می‌پرسید چرا ؟ چطور؟

یا با سئوال‌هایی که می‌پرسید مرا ناراحت می‌کرد من هیچ گاه نتوانستم با همسرم درد و دل کنم . مهرناز همسر فوق العاده ای است اما من به عنوان یک مرد نتوانستم به این کار او عادت کنم . به همین دلیل هنکامی که من ترفیع گرفتم و در محل کار جدیدم با شیده که همکارم بود آشنا شدم . رفتارهای او مورد پسندم واقع شد و به همین دلیل از شیده خواستم که با یکدیکر ازدواح کنیم و شیده برای این که تصمیم نهایی اش را بگیرد مدتی زمان خواست و بعد از مدتی به من پاسخ داد : که حامد من و تو برای دیگری ساخته نشده ایم من و تو تنها می‌توانیم همکار دیگری باشیم نه این که همسر دیگری .

من از این موضوع خیلی نارحت شدم زیرا فکر می‌کردم که جواب شیده به این پیشنهاد من به طور حتم مثبت است تا بعد از مدت‌ها ناراحت بودم اما بعد از گذشت مدتی با این موضوع کنار آمدم و شیده را تنها به عنوان یک همکار در کنار خود قبول کردم نه این که او نقش خاصی را در زندگی شخصی من داشته باشد .

شاید یکی از دلایلی که من عاشق شیده شدم این موضوع بود که مهرناز مطرح کرد ، یعنی مساله چاق بودن بیش از حد مهرناز اما موضوع اصلی این نبود ، من مرد فعالی هستم و دوست داشتم با مهرناز با هم به ورزش برویم و در فعالیت‌های بیرون با هم شرکت کنیم اما مهرناز همیشه تکالیف و نگه داری بچه‌ها را بهانه می‌گرد و می‌گفت که نمی‌تواند با من به پیاده روی بیاید .

به همین دلیل من هنگامی که شخصی را پیدا کردم که او نیز مثل من فعال است خیلی خوشخال شدم و به همین دلیل با شیده به باشگاه می‌رفتم یا پیاده روی و … . شاید من باید بیشتر به مهرناز اصرار می‌کردم یا نمی‌دانم چه مشکلی باعث شد که رابطه ی من ومهرناز تا مرز جدایی برود .

--------------------------------------------------------------------------------

مهرناز و حامد نزد یک مشاور خانواده می‌روند و این مشاور خانواده در رابطه با مشکل این زوج توضیح می‌دهد :
مشاور سخنانش را با طرح این موضوع شروع می‌کند : زنان بسیار سریع متوجه می‌شوند که آیا در زندگی مردشان شخص دیگری وارد شده است یا نه ؟! قوه ی زنان در رابطه با این موضوع بسیار زیاد است . همان طور که مهرنازتوضیح داد ، او بسیار سریع متوجه این موضوع شده است و خود را برای مقابله با این موضوع آماده کرده بود .

مهرناز نباید تا این حد خود را مشغول فرزندانش می‌کرد که از همسرش غافل شود ، او ختی از خودش نیز غافل شده بود ، او متوجه نشده بود که تناسب‌اندامش تا چه حد به هم ریخته است و تا چه حد چاق شده است و موضوع مهم دیگر او تا آن حد خود را به بچه‌ها سرگرم کرده بود که دیگر محبت سابق را به حامد نداشته است و این موضوع کاملا طبیعی می‌باشد که حامد نیز به دلیل اینکه محبتی را در خانواده اش نمی‌یافت شب‌ها دیر به خانه می‌آمده یا این که این محبت را در بیرون از خانه جست و جو میکرده است و به دنبال شخصی بوده است که جایگزین مهرناز شود .

حامد نیز به این دلی اشتباه داشته است که عقاید خود را به همسرش انتقال نداده است و اکر او قبول نمی‌کرد در وحله ی بعد به دنبال شخص دیگری برود ، این حق مهرناز بود که بداند به چه دلیل حامد از او سرد شده است .

در این مدت نحوه ی صحبت این دو زوج نیز با دیکری تاثیرات منفی را افزایش داده است . آنها به دلیل این که در حال دور شدن از دیگری بودن نحوه ی صحبت کردنشان نیز با دیگری بسیار تفاوت داشت و فرق کرده بود مثلا مهرناز برای این که به حامد بفهماند که در کارهای منزل تنهاست و تمام مسئولیت‌های خانه بر دوش اوست به حامد گفته بود : " مثل این که تو در این خانه زندگی نمی‌کنی و فقط من و بچه‌ها هستیم "

او این جمله را به حامد گفته بود برای این که به او بفهماند به او نیاز دارد اما همین جمله باعث دعوای و نزاعی بین آن دو شده بود . مهرناز به جای این جمله می‌توانست به حامد بگوید : " من در کارهای خانه تنها هستم، اگر خسته نیستی می‌توانی به کمک کنی " ؟
با گفتن همین جمله ی ساده حامد از این که همه ی مسئولیت‌های خانه را به دوش مهرناز‌انداخته است شرمنده می‌شد و سریعا به کمک او می‌شتافت .

بعد از این که مهرناز و حامد متوجه اشتباهاتشان شدند درصدد بر آمدند تا این اشتباهات را ترک کنند و مانند سابق به زتدکی با دیگری ادامه دهند و تمام تمایلات و خواسته ای دیگری را برآورده سازند و اگر مشکلی نیز دارند به همسرشان بگویند تا قبل از این که دیر شود .
http://forum.patoghu.com/

هیچ نظری موجود نیست: